بسم الله الرحمن الرحيم
برای اين كه درست روشن بشود كه منطق علمای شيعه در بحث امامت چه
بوده و ديگران اگر در اين زمينه سخنی گفتهاند چه بوده است ، من بهتر آن
ديدم كه متنی را كه خواجه نصيرالدين طوسی در اين زمين نوشته است به
اضافه توضيحاتی كه لازم باشد برای شما عرض كنم . اين متن خيلی خلاصه است
و از زمان ايشان به اين طرف در ميان علمای شيعه و سنی مطرح است .
حتما نام اين كتاب را شنيدهايد . خواجه كتابی نوشته است به نام "
تجريد " كه معروف است . قسمتی از اين كتاب در فن منطق است كه
میگويند " منطق تجريد " و قسمت ديگرش در فن كلام است كه مسائل توحيد
و نبوت و امامت و معاد و . . . را بحث كرده و بخش توحيد آن بيشتر
جنبه فلسفی دارد و در اين بخش خواجه به روش فلاسفه صحبت كرده است . هر
دو قسمت اين كتاب را علامه حلی شرح كرده است . علامه حلی كه حتما نامش
را زياد شنيدهايد از اكابر و از بزرگترين فقهای اسلام است ، نه تنها از
بزرگترين
فقهای شيعه بلكه از بزرگترين فقهای اسلام شمرده شده است . او در منطق و
كلام و فلسفه و رياضيات و . . . شاگرد خواجه نصيرالدين و در فقه شاگرد
محقق حلی صاحب شرايع است كه او هم از فقهای درجه اول شيعه است . علامه
و خواجه جزء نوابغ شمرده شدهاند . خواجه نصرالدين جزء رياضيون تقريبا
درجه اول جهان شمرده میشود . اخيرا روزنامهها اعلان كردند كه قسمتهايی از
كره ماه را به نام چند نفر از رياضيون ايرانی نامگذاری كردند ، عمر خيام
، ابن سينا و خواجه نصير الدين كه فرضياتی در باب كره ماه داشتهاند .
علامه هم در فن خودش كه فقه است ، قطعا و بدون شك از نوابغ است .
كتابهای خيلی زيادی دارد ، از جمله كتابی است به نام " تذكرش الفقهاء
" در دو جلد . به راستی وقتی انسان اين كتاب را مطالعه میكند به حيرت
میافتد از تبحر يك نفر در يك فن .
محمد قزوينی میگويد وقتی در تهران بودم به درس مرحوم ميرزای آشتيانی
میرفتم . بعد كه به اروپا رفتم و بعضی از متخصصين را در فن خودشان ديدم ،
حس میكردم كه ميرزا حسن آشتيانی در فن خودش همان معنی واقعی تبحر را
دارد .
" تذكرش الفقهاء " كتابی است فقهی اما نه تنها فقه شيعه را بيان
كرده بلكه در هر مسئلهای فتوای همه علمای اهل تسنن آنهم نه فقط چهار
امامشان : ابو حنيفه ، شافعی ، مالك و احمد ، بلكه فتوای اكابر فقهای ما
قبل از منحصر شدن مذاهب به اين چهارتا را نيز نقل كرده است . در هر
مسئلهای میگويد در اينجا ابوحنيفه چنين گفته ، شافعی چنين گفته و عقيده
ما اماميه چنين است . گاهی رد و ايراد هم میكند مثلا میگويد شافعی در يك
قول خودش چنين گفته ، در قول ديگرش چنين گفته ، اول چنين گفته ، بعد از
عقيده خودش عدول
كرده و چنين گفته است . آقای شيخ محمد تقی قمی میگفت وقتی كه میخواستند
تذكره را چاپ كنند ، از علمای هر مذهبی از مذاهب اهل تسنن متخصصی
آوردند . اينها اعجاب داشتند كه اين مرد بر اقوال ما از خود ما بيشتر
احاطه دارد . يك چنين آدم فوق العادهای بوده است .
علامه كتاب تجريد را شرح كرده . قسمت منطقش به نام " الجوهر النضيد
" معروف است كه از بهترين كتابهای منطق است و قسمت كلامش به نام "
كشف المراد " كه امروز به آن شرح تجريد میگويند . شرح علامه ، هم بر
منطق و هم بر كلامش خيلی مختصر است . بعد از علامه مكرر اين كتاب را شرح
و حاشيه كردهاند . يكی آن را رد كرده ، ديگری تأييد كرده و شايد در دنيای
اسلام هيچ كتابی به اندازه " تجريد " مورد بحث قرار نگرفته است يعنی
هيچ متنی نداريم كه به اندازه اين كتاب برايش شرح و حاشيه نوشته باشند
و مرتب آنرا رد و يا تأييد كرده باشند . علت اين امر اينست كه خواجه
وقتی خواسته مطالب و مسائل را بر مذاق شيعه بيان كند خيلی خلاصه و متن
گويی كرده ، تقريبا عجالتا گذشته ، يك اشارهای به مطالب كرده و گذشته
است . در قسمتهای آخر كتاب تجريد بحثی برای امامت باز شده است . از
اين بحث ، چون مورد قبول همه علمای شيعه هست ، میتوانيد بفهميد كه منطق
علمای شيعه در اين زمينه چگونه منطقی است .
كتابی كه اكنون در دست دارم ، شرح ملا علی قوشچی است بر تجريد . ملا
علی قوشچی است بر تجريد . ملا علی قوشچی از اكابر علمای اهل تسنن است .
قهرا او كه نظر مخالف دارد ، نظريات اهل تسنن را منعكس میكند و غالبا
نظر خواجه نصير الدين را رد میكند . بنا براين در اين كتاب ، هم نظر
خواجه كه نظر علمای شيعه هست منعكس شده و هم نظر اهل تسنن .
تعريف امامت
اولين سخنی كه در باب امامت میگويند ، تعريفی است كه از امامت
میكنند . در اين تعريف اختلافی نيست . میگويند : [ الامامة ] رياسة عامة
فی امور الدين و الدنيا [ امامت ] رياستی است عمومی هم در امور دينی و
هم در امور دنيايی . خواجه تعبيری كلامی دارد ، میگويد : الامام لطف مقصود
اينست كه امامت هم نظير نبوت از مسائلی است كه از حد بشری بيرون است
و به همين جهت [ انتخاب امام ] از حد استطاعت بشری بيرون است و
بنابراين آنطرفی است ، از آن طرف بايد بيايد ، مثل نبوت است كه از
طريق وحی و تعيين الهی بايد بيايد با اين تفاوت كه نبوت مستقيما از
ناحيه خداست ، ارتباط پيغمبر است با خدا ، و امامت ، تعيينی است از
ناحيه پيغمبر از ناحيه خدا .
دليل عقلی شيعه در باب امامت
خواجه در اينجا بيش از اين يك جمله بيان نمیكند . ولی توضيحی كه
علمای شيعه در اينجا میدهند بر همان اساسی است كه قبلا عرض كردم . اولا
يك حديث تاريخی میكنند . میگويند فعلا بحث در امامت حضرت امير است .
اگر اين ثابت شد ، برای بقيه ائمه بيشتر به نص امام قبلی تمسك میشود .
میگويند میدانيم كه دين اسلام دين خاتم است و بناست كه بعد از آن ، ديگر
شريعتی نيايد و دينی است كلی و جامع همه شئون زندگی بشر ، و وضع اين دين
هم از چنين مطلبی حكايت میكند زيرا در همه مسائل دخالت دارد . بعد
میگويند آيا تاريخ زندگی پيغمبر اكرم نشان میدهد كه ايشان شخصا اين مقدار
فرصت پيدا كرده باشند كه تمام اسلام را به مردم تعليم داده باشند ؟ ما
وقتی كه تاريخ را مطالعه میكنيم میبينيم در آن بيست و سه سال چنين فرصتی
برای پيغمبر اكرم بدست نيامد . البته پيغمبر از هيچ فرصتی كوتاهی نكرد و
خيلی چيزها را تعليم داد ولی با توجه به تاريخچه مكه و مدينه پيغمبر و
گرفتاريها و مشاغل زيادی كه ايشان داشت ، مسلم اين مدت وافی نبود كه
همه احكام اسلام را برای همه مردم بيان كند ، و امكان ندارد كه چنين دينی
ناقص بيان شده باشد . بنابراين حتما بايد كسی يا كسانی در ميان اصحاب
پيغمبر ( ص ) وجود داشته باشند كه اسلام را به تمام و كمال از پيغمبر فرا
گرفته و شاگردان مجهز پيغمبر باشند كه بعد از رفتن او از نظر توضيح و
بيان اسلام نظير وی باشند با اين تفاوت كه پيغمبر ( ص ) از راه وحی الهی
میگفت و اينها از راه ياد گرفتن از پيغمبر میگويند . بعد میگو يند شما
چون چنين كسی را سراغ نداريد و به او رجوع نكرديد ، خواه ناخواه از اول ،
دين اسلام را ناقص تلقی كرديد و در نتيجه مسئله قياس را پيش آورديد . و
درست هم هست ، مسئله قياس از آنجا در ميان اهل تسنن مطرح شد كه گفتند
در مسائلی كه بايد حكمی داشته باشيم ولی از پيغمبر ( ص ) نرسيده چه كنيم
؟ گفته چارهای نداريم جز اينكه با مقايسه يك موضوع با موضوع ديگر و با
مشابهات ظنی و گمانی حكم چنين مسائلی را استنباط كنيم . اين سخن از
علمای شيعه هم نيست ، از حضرت امير ( ع ) شروع شده و در نهج البلاغه
هست و در كلمات ساير ائمه عليهم السلام نيز زياد است كه اين چه گمان
باطلی است ؟ ! علی ( ع ) میفرمايد : « ام انزل الله دينا ناقصا » ؟ آيا
خدا دين ناقص فرود آورد كه نياز داشته باشد به اين رأيهای من عندی ؟
ساير ائمه عليهم السلام هم پافشاری زيادی بر اين مسئله كردهاند كه
صحبت نقصانگی دين نيست كه مسائل دينی در بعضی موارد ناقص باشد و چون
ناقص است ، با رأی و گمان خودمان حكمی بدست آوريم . در اصول كافی بابی
است به نام " باب . . " . ( 1 ) كه هيچ مسئلهای نيست كه لااقل صورت
كلی آن در كتاب و سنت وجود نداشته باشد . كلی مسائل آمده است ، مصداق
را بايد كشف كرد . اجتهاد از نظر شيعه همين است يعنی كليات اسلام كافی
است ، مجتهد بايد كليات را بر جزئيات تطبيق كند . ولی قياس اينست كه
حتی كليات هم كافی نيست ، بايد با مشابهتها و گمانها حدس زد و به طور
تخمينی حكم را استنباط كرد .
بنابراين [ علمای شيعه ] میگويند كه ما و شما هر دو اعتراف داريم كه
پيغمبر اكرم در آن بيست و سه سال نتوانست تمام احكام اسلام را ولو به
صورت كلی برای مردم بيان كند . شما میگوئيد رسول اكرم همين طور رها كرد
و رفت . ما میگوئيم اينطور نبوده بلكه به همان دليل كه پيغمبر ( ص )
مبعوث شد ، از جانب پيغمبر افرادی معين شدند كه جنبه قدسی داشتند و
پيغمبر اكرم تمام حقايق اسلام را برای اولين آنها يعنی علی ( ع ) بيان كرد
و آنان آماده بودند كه به تمام سؤالات جواب بدهند . علی ( ع ) هميشه
میگفت هر چه از اسلام میخواهيد بپرسيد تا من به شما بگويم .
امام يعنی كارشناس امر دين
حال ما اين مطلب را به زبان امروز بيان میكنيم . [ علمای شيعه ]
میگويند اينكه شما منكر امام با اين مشخصات هستيد ، در
پاورقی :
1 - [ باب الرد الی الكتاب و السنة و انه ليس شيیء من الحلال و
الحرام الا و قد جاء فيه كتاب او سنة ] .
واقع اسلام را تحقير میكنيد . يك دستگاه فنی كه به جايی فرستاده میشود ،
متخصصش هم بايد همراهش باشد . اگر كشوری مثل آمريكا يا شوروی يك ابزار
فنی مانند فانتوم يا ميگ را به كشوری كه مردمش با آن ابزار آشنا نيستند
صادر میكند ، برای اينكه مردم را با آن آشنا كند ، متخصص هم همراهش
میفرستد . البته در مورد امور ساده مثل پارچه نيازی به همراهی متخصص
نيست . شما اسلام را كه از جانب خدا به مردم رسيده ، چگونه چيزی تلقی
میكنيد ؟ آيا آنرا به سادگی پارچه تلقی میكنيد كه وقتی از كشوری به كشور
ديگر صادر میشود ، نيازی به همراهی متخصص و پارچه شناس با آن نيست ؟
يا آنرا به پيچيدگی يك ابزار فنی تلقی میكنيد كه هنگام صدور آن ،
كارشناسی هم بايد همراهش باشد كه تا مدتی مردم را به آن آشنا كند ؟
امام يعنی كارشناس امر دين ، كارشناسی حقيقی كه به گمان و اشتباه
نيفتد و خطا برايش رخ ندهد . پيغمبر اكرم اسلام را برای مردم آورده است
. بايد لااقل برای مدتی كارشناسانی الهی در ميان مردم باشند كه اسلام را به
خوبی به مردم بشناسانند . چنين شخصی را پيغمبر اكرم برای مردم تعيين كرده
است . علمای شيعه اين مطلب را با تعبير " لطف " بيان كردهاند يعنی
لطف الهی و مقصود اينست كه اين مسئله برای هدايت بشر مفيد است . چون
راه بشر به سوی او بسته است ، لطف الهی ايجاب میكند كه از آن سو
عنايتی بشود ، همانطور كه در مورد نبوت میگويند لطف . پس اين يك اصل
از اصول شيعه كه تقريبا میتوان گفت دليل عقلی شيعه در باب امامت است.
مسئله عصمت
در اينجا مسئله عصمت پيش میآيد . وقتی كه شيعه امام ( 1 ) را در چنين
مقامی تلقی میكند كه حافظ و نگهبان شريعت و مرجع مردم برای شناساندن
اسلام است ، همانطور كه برای پيغمبر ( ص ) عصمت قائل است ، برای او هم
عصمت قائل است . در مورد عصمت پيغمبر هيچكس شبهه نمیكند و امر بسيار
واضحی هم هست . اگر برای ما قطعی شود كه سخنی را پيغمبر اكرم فرموده ،
در صحت آن شك نمیكنيم و میگوئيم پس درست است . هيچوقت نمیگوئيم
پيغمبر در اينجا اشتباه كرده است . كسی كه خدا او را برای هدايت مردم
فرستاده در حاليكه مردم به هدايت الهی نياز داشتهاند ، نمیتواند انسانی
جايز الخطا يا جايز المعصيه باشد . دو گونه خطاست : يكی اينكه عالما
عامدا معصيت كند مثلا خدا به پيغمبر دستور بدهد كه چنين بگو . بعد پيغمبر
ببيند مصلحت و منفعت خودش طوری ديگری اقتضا میكند و آن سخن را به
گونهای ديگر برای مردم بگويد .
پاورقی :
1 - بيشتر به جنبه دينی او نظر دارند . قبلا گفتم اينكه در عصر ما مسئله
امامت را فورا مساوی با مسئله حكومت كه جنبه دنيايی قضيه است میگيرند
، صحيح نيست در مسئله امامت بيشتر جنبه دينی آن مطرح است . اصلا بين
مسئله امامت و مسئله حكومت به يك اعتبار نوعی عموم و خصوص من وجه
است . امامت يك مسئله است و حكومت كه از شئون امامت است ، مسئله
ديگری است . در زمان غيبت ما درباره حكومت صحبت میكنيم ولی درباره
امامت صحبت نمیكنيم . نبايد امامت را مساوی با حكومت دانست . امامت
به تعبير علما رياست در دين و دنياست و چون رياست در دين است ، قهرا
رياست در دنيا هم هست . مثل خود پيغمبر كه چون رئيس دينی بود ، به تبع
رئيس دنيايی هم بود . اگر در زمانی فرضا امام وجود نداشته باشد يا امام
غيبت داشته باشد و رياست دينی به آن معنا در كار نباشد ، آنوقت مسئله
رياست دنيايی پيش میآيد كه تكليف آن چيست .
واضح است كه اين بر ضد نبوت است . اگر امامت را به اين شكل تعريف
كنيم كه امری است متمم نبوت از نظر بيان دين ، يعنی به آن دليل وجودش
لازم است كه وظيفه پيغمبر را در بيان احكام انجام دهد ، به همان دليل كه
پيغمبر بايد معصوم از اشتباه و گناه باشد ، امام نيز بايد چنين باشد .
اگر كسی بگويد لازم نيست امام معصوم باشد و چنانچه اشتباهی كرد كس ديگری
به او تذكر میدهد ، میگوئيم ما نقل كلام به آن كس ديگر میكنيم ، باز او
نگهبان ديگری میخواهد ، بالاخره شخصی بايد باشد كه [ به دليل دارا بودن
عصمت ] بتواند واقعا حافظ شرع باشد . علاوه بر اين اگر امام خطا كار و
گنهكار باشد ، وظيفه ديگران است كه او را به راه راست بياورند و حال
آنكه وظيفه ديگران اينست كه مطيع امر او باشند . ايندو با همديگر جور در
نمیآيند .
مسئله تنصيص
از مسئله عصمت میرسند به تنصيص . بنابراين شكل كلامی قضيه اينست كه
از خدا شروع میكنند میگويند امامت لطفی است از جانب خدا . چون لطف
است پس بايد وجود داشته باشد و چون چنين لطفی بدون عصمت ممكن نيست ،
پس امام بايد معصوم باشد و به همين دليل بايد منصوص باشد زيرا اين امر
[ يعنی عصمت ] موضوعی نيست كه تشخيصش با مردم باشد . همان طور كه
تشخيص پيغمبر با مردم نيست و با خداست كه چه كسی را به پيغمبری معين
كند و او را با دلائل و آثار و معجزات معرفی نمايد ، تشخيص امام هم با
مردم نيست و از جانب خدا بايد تعيين شود با اين تفاوت كه پيغمبر چون
بشر ديگری در كار نيست ، بايد از راه آثار معجزات به مردم شناسانده شود
ولی امام بايد از راه پيغمبر شناسانده شود . از اينجا وارد
تنصيص میشوند و میگويند پس امامت به اين معنا كه گفتيم بايد به نص
باشد از طرف پيغمبر نه به صورت تعيين مردم . بنابراين از مسئله لطف
آمدند به مسئله عصمت و از مسئله عصمت آمدند به مسئله تنصيص . به اينجا
كه میرسند ، پله چهارمی را بايد طی كنند : بسيار خوب ، اينها همه درست
ولی چه ارتباطی با علی ( ع ) دارند ؟ [ خواجه نصير ] میگويد : و هما
مختصان بعلی ايندو [ يعنی معصوم و منصوص بودن ] از مختصات علی ( ع )
است . مقصود اينست كه در اين جهت حتی يك نفر اختلاف ندارد كه غير علی
منصوص نيست . يعنی صحبت اين نيست كه ديگران میگويند پيغمبر ( ص )
كس ديگری را تعيين كرد و ما میگوئيم علی ( ع ) را ، بلكه صحبت اينست
كه آيا پيغمبر كسی را تعيين كرده است كه در اين صورت غير از علی كس
ديگری نيست ، و يا اساسا كسی را تعيين نكرده است ؟ همين قدر كه بگوئيم
نص و تنصيص لازم و واجب است و پيغمبر بر انسانی تنصيص كرده ، آن شخص
غير از علی ( ع ) كس ديگری نمیتواند باشد چون ديگران چنين ادعايی ندارند
و بلكه انكار دارند . حتی خلفا مدعی تنصيص [ در مورد خود ] نيستند چه
رسد به ديگران . اتباعشان هم مدعی تنصيص بر آنها نيستند . بنابراين ديگر
بحثی نيست .
در مورد عصمت هم همين طور است ، نه خلفا مدعی عصمت خودشان بودند
بلكه صريحا به اشتباهاتشان اعتراف میكردند و نه اهل تسنن قائل به عصمت
آنها هستند چون همان طور كه گفتيم مسئله امامت از نظر آنها يعنی حكومت
. در مسئله حكومت ديگر مطرح نيست كه حاكم اشتباه يا گناه نكند .
میگويند خير ، اشتباه هم زياد میكردند ، گناه هم مرتكب میشدند ولی در حد
يك انسان عادل ، در حد انسانی كه لياقت پيشنمازی دارد . بيش از اين
ديگر بر ايشان [ مقامی ] قائل نيستند . لهذا اين جمله را اهل تسنن هم
روايت كردهاند و قوشچی نيز قبول دارد كه ابوبكر میگفت : ان لی شيطانا
يعترنی شيطانی هست كه گاهی بر من مسلط میشود و مرا به غلط میاندازد .
اگر ديديد من كج رفتم ، بيائيد مرا مستقيم و هدايت كنيد . خودش اعتراف
میكرد . عمر در مواردی ( و بعضی كه استقصا كردهاند ، مدعی هفتاد مورد
هستند . در اينكه زياد است و مورد اتفاق شيعه و سنی ، بحثی نيست ) گفت
: لولا علی لهلك عمر اگر علی نبود ، عمر بيچاره شده بود ، هلاك شده بود .
اتفاق میافتاد كه او حكمی میكرد ، بعد اميرالمؤمنين او را بر اشتباهش
آگاه مینمود و او قبول میكرد . بنابراين خلفا نه خودشان مدعی عصمت هستند
و نه ديگران درباره آنها مدعی عصمتند .
اگر مسئله امامت در اين سطح خيلی بالا قرار گرفت ، در سطح لطف و
عصمت و تنصيص ، ديگر غير از علی ( ع ) اصلا كسی ادعا ندارد كه در اين
سطح باشد . تا اينجا مسئله شكل كلامی دارد يعنی همانطور كه گفتيم از بالا
شروع میشود ، از اينكه به همان دليلی كه نبوت ، لازم و لطف است ،
امامت هم بايد باشد تا آخرش كه عرض كردم . گو اينكه تا همين جا مطلب
خاتمه میپذيرد ، ولی بيشتر از اين وارد میشويم تا ببينيم آيا در خارج و
در عمل هم چنين بوده و پيغمبر ( ص ) بر علی ( ع ) تنصيص كرده است يا
نه ؟ كه از اينجا وارد نصوص میشويم .
در اينجا بايد مطلبی را عرض كنم و آن اينكه به قول برخی ما اساسا چرا
وارد روشهای كلامی شويم و از آن بالا شروع كنيم ؟ ما از پائين شروع میكنيم
يعنی از راه آنچه هست و وجود دارد . متكلمين از آن بالا میآيند تا میرسد
به اينجا ، ولی اگر ما بر اساس
اين مشرب صحبت كنيم ، كارمان از اينجا شروع میشود كه ما چكار داريم به
اين حرفها كه آيا امامت لطف از جانب خدا هست يا نه كه چون لطف است
امام بايد معصوم باشد و در نتيجه بايد تنصيص در كار باشد ؟ اين بايدها ،
تكليف برای خدا معين كردن است . ما نمیخواهيم برای خدا تكليف معين
كنيم بلكه میرويم دنبال آن چيزی كه وجود دارد . اگر پيغمبر تنصيص كرده ،
همان برای ما كافی است بدون اينكه لطف بودن آن ، عصمت و تنصيص عقلا بر
ما ثابت شود . میرويم سراغ اينكه ببينيم اصلا پيغمبر كسی را تعيين كرده
يا نه ؟ حال ببينيم استدلالهايی كه شيعيان در اين زمينه میآورند چيست ؟
اين استدلالها را ناچار بايد به طور سر بسته ذكر كنيم چون در اين استدلالها
اهل تسنن غالبا يا قبول ندارند كه چنين نصوصی باشد ( البته انكار مطلق هم
نمیكنند ولی میگويند خبر واحد است نه متواتر ) و يا اينكه معنی و مفهوم
آنها را توجيح میكنند و میگويند معنيش غير از آنی است كه شما میگوئيد .
بررسی نصوصی از رسول اكرم كه ناظر بر امامت علی ( ع ) است
يكی اين است كه پبغمبر اكرم خطاب به اصحابش فرمود : « سلموا علی علی
بامره المومنين » به علی سلام بدهيد به عنوان امارت مومنان و
اميرالمومنينی . اين جمله مربوط به قضيه غدير است . البته آن جمله حديث
غدير را عليحده ذكر میكنند . اهل تسنن اين جمله را به صورت متواتر قبول
ندارند . كاری كه علمای شيعه بعدها كردهاند همين بوده كه ثابت كنند
اينگونه احاديث متواترند . در تجريد بيش از اين ذكر نشده و اين حديث ،
ارسال مسلم گرفته شده است . شارح ( ملا علی قوشچی ) هم میگويد خير ما
قبول نداريم كه متواتر باشد ، يك خبر واحد است ، بعضی نقل كردهاند همه
نقل نكردهاند .
كتابهايی نظير عبقات والغدير ، كوشششان در اين است كه ثابت كنند اين
احاديث متواترند . در اين دو كتاب مخصوصا الغدير ، ناقلان حديث غدير
طبقه به طبقه از قرن اول تا قرن چهاردهم ذكر شدهاند . ابتدا شصت و چند
نفر از طبقه صحابه پيغمبر را نام میبرد ( البته از كتب اهل تسنن ) . بعد
از طبقه تابعين ذكر میكند كه از صحابه نقل كردهاند . اينها تقريبا مربوط
به قرن اول میشوند . در قرون بعد نيز طبقه به طبقه نقل كرده است .
مخصوصا كاری كه در الغدير صورت گرفته اينست كه از جنبه ادبی قضيه
استفاده كرده و اين ، كار خيلی خوبی است . عبقات و كتابهای ديگر در اين
زمينه ، بيشتر به نقل حديثی تمسك كردهاند كه در هر قرنی چه كسانی نقل
كردهاند ولی الغدير از جنبه ادبی هم استفاده كرده است چون در هر عصری هر
مطلبی كه در ميان مردم وجود داشته باشد ، شعرا آنرا منعكس میكنند . شعرا
منعكس كننده آن چيزی هستند كه در زمان خودشان هست . میگويد اگر مسئله
غدير مسئلهای بود كه به قول آنها مثلا در قرن چهارم بوجود آمده بود ، ديگر
در قرون اول و دوم و سوم شعرا اينهمه شعر دربارهاش نگفته بودند . در هر
قرنی ما میبينيم مسئله غدير جزء ادبيات آن قرن است . بنابراين چگونه
میتوانيم اين حديث را انكار كنيم . و اين ، از نظر تاريخی روش خوبی
است . ما خيلی از اوقات برای اثبات وجود موضوعی در تاريخ میرويم سراغ
ادبا . میبينيم در هر قرنی همه ادبا اين موضوع را منعكس كردهاند ، معلوم
میشود كه اين ، در زمان آنها فكر موجودی بوده است . " عبقات " نيز
گاهی برای يك حديث يك كتاب نوشته است كه در آن راويان آن حديث را
ذكر كرده و اينكه آيا اين راوی درست است يا نادرست ، فلان كس گفته
درست است و . . . يك شاخه درخت پرشجری
درست كرده كه اصلا انسان حيرت میكند از اينهمه تتبعی كه اين مرد داشته
است .
يكی ديگر جملهای است كه باز از پيغمبر نقل كردهاند كه خطاب به علی (
ع ) فرمود : « انت الخليفة بعدی » . غير از اين دو جمله ، جملات ديگری
نيز هست . متأسفانه دو هفته پيش كه از اينجا میرفتم ، يادداشتهايم راجع
به امامت را گم كردم . در آنجا اين احاديث را يادداشت كرده بودم .
اجمالا كتابهايش را میدانم ولی خصوصياتش يادم نيست .
سيره ابن هشام كتابی است كه در قرن دوم نوشته شده . خود ابن هشام
ظاهرا در قرن سوم است ولی اصل سيره از ابن اسحاق است كه در اوايل قرن
دوم میزيسته و ابن هشام كتاب او را تلخيص و تهذيب كرده است . از كتبی
است كه مورد اعتماد اهل تسنن است . در آنجا دو قضيه را نقل میكند كه
اين كتاب ( تجريد ) نقل نكرده ولی چون مضمون همين مضمون است من نقل
میكنم .
داستان يوم الانذار
يكی مربوط به داستان يوم الانذار است كه در اوائل بعثت پيغمبر اكرم
آيه آمد : « انذر عشيرتك الاقربين »( 1 ) خويشاوندان نزديكت را انذار و
اعلام خطر كن . هنوز پيغمبر اكرم اعلام دعوت عمومی به آن معنا نكرده بودند
. میدانيم در آن هنگام علی ( ع ) بچهای بوده در خانه پيغمبر . ( علی ( ع
) از كودكی در خانه پيغمبر بودند كه آن هم داستانی دارد ) رسول اكرم به
علی ( ع ) فرمود
پاورقی :
1 - سوره شعرا آيه . 214
غذايی ترتيب بده و بنیهاشم و بنیعبدالمطلب را دعوت كن . علی ( ع ) هم
غذايی از گوشت درست كرد و مقداری شير نيز تهيه كرد كه آنها بعد از غذا
خوردند . پيغمبر اكرم اعلام دعوت كرد و فرمود من پيغمبر خدا هستم و از
جانب خدا مبعوثم . من مأمورم كه ابتدا شما را دعوت كنم و اگر سخن مرا
بپذيريد سعادت دنيا و آخرت نصيب شما خواهد شد . ابولهب كه عمومی
پيغمبر بود تا اين جمله را شنيد ، عصبانی و ناراحت شد و گفت تو ما را
دعوت كردی برای اينكه چنين مزخرفی را به ما بگويی ؟ ! جارو جنجال راه
انداخت و جلسه را بهم زد . پيغمبر اكرم برای بار دوم به علی ( ع ) دستور
تشكيل جلسه را داد . خود اميرالمؤمنين كه راوی هم هست میفرمايد كه اينها
حدود چهل نفر بودند يا يكی كم يا يكی زياد . در دفعه دوم پيغمبر اكرم به
آنها فرمود هر كسی از شما كه اول دعوت مرا بپذيرد ، وصی ، وزير و جانشين
من خواهد بود . غير از علی ( ع ) احدی جواب مثبت نداد و هر چند بار كه
پيغمبر اعلام كرد ، علی ( ع ) از جا بلند شد . در آخر پيغمبر فرمود بعد از
من تو وصی و وزير و خليفه من خواهی بود .
داستان ملاقات رئيس قبيله با پيغمبر اكرم
قضيه ديگر كه باز در سيره ابن هشام است ، از اين بالاتر است . در
زمانی كه هنوز حضرت رسول در مكه بودند و قريش مانع بودند كه ايشان
تبليغ كنند و وضع سخت و دشوار بود ، در ماههای حرام ( 1 ) مزاحم پيغمبر
اكرم نمیشدند يا لااقل زياد مزاحم نمیشدند
پاورقی :
1 - ماههای ذیالقعده ، ذیالحجه و محرم چون ماه حرام بود ، ماه آزاد بود
يعنی در اين ماهها همه جنگها تعطيل بود ، دشمنان از يكديگر انتقام
نمیگرفتند و رفت و آمدها در ميانشان معمول بود . در بازار عكاظ جمع
میشدند و حتی اگر كسی قاتل پدرش را كه مدتها دنبالش بود پيدا میكرد ،
به احترام ماه حرام متعرضش نمیشد .
يعنی مزاحمت بدنی مثل كتك زدن نبود ولی مزاحمت تبليغاتی وجود داشت .
رسول اكرم هميشه از اين فرصت استفاده میكرد و وقتی مردم در بازار عكاظ
در عرفات جمع میشدند ( آن موقع هم حج بود ولی با يك سبك مخصوص )
میرفت در ميان قبائل گردش میكرد و مردم را دعوت مینمود . نوشتهاند در
آنجا ابولهب مثل سايه پشت سر پيغمبر حركت میكرد و هر چه پيغمبر
میفرمود ، او میگفت دروغ میگويد ، به حرفش گوش نكنيد . رئيس يكی از
قبائل خيلی با فراست بود . بعد از آنكه مقداری با پيغمبر صحبت كرد ، به
قوم خودش گفت اگر اين شخص از من میبود لاكلت به العرب . يعنی من
اينقدر در او استعداد میبينم كه اگر از ما میبود ، به وسيله وی عرب را
میخوردم . او به پيغمبر اكرم گفت من و قومم حاضريم به تو ايمان بياوريم
( بدون شك ايمان آنها ايمان واقعی نبود ) به شرط اينكه تو هم به ما قولی
بدهی و آن اينكه برای بعد از خودت من يا يك نفر از ما را تعيين كنی .
فرمود اينكه چه كسی بعد از من باشد ، با من نيست با خداست . اين ،
مطلبی است كه در كتب تاريخ اهل تسنن آمده است .
حديث غدير و تواتر آن
يكی ديگر از ادلهای كه شيعه ذكر كردهاند حديث غدير است . [ خواجه
نصير ] میگويد : و لحديث الغدير المتواتر حديث غديری كه متواتر است .
" متواتر " اصطلاحی است در علم حديث ، میگويند خبر واحد و خبر متواتر
. مقصود از خبر واحد اين نيست كه ناقل آن يك نفر باشد بلكه يعنی خبری
كه نقل آن در حدی است كه مفيد يقين نيست خواه ناقل يك نفر باشد و خواه
ده نفر باشند . مثلا شخصی نقل میكند كه من فلان خبر را از راديو شنيدم .
شما گمان
پيدا میكنيد كه اين سخن راست باشد اما هنوز منتظريد كه ديگران چه
میگويند . از يك نفر ديگر هم میشنويد ، گمانتان قويتر میشود . بعد
میبينيد كه افراد زيادی همين حرف را میزنند . نمیتوانيد احتمال بدهيد كه
همه اينها خواستهاند دروغ بگويند . حتی بايد [ تعداد ناقلان ] در حدی باشد
كه تبانی بر دروغ هم در آن درست نباشد چون در يك حدی ممكن است افراد
بشر تبانی كنند ولی اگر از آن حد بيشتر باشد تبانی امكان ندارد . تواتر
يعنی [ مقدار نقل خبر ] فوق تبانی باشد . مثلا در همين مثالی كه عرض كردم
ممكن است ده نفر با همديگر تبانی كنند كه بگويند ما فلان خبر را از راديو
شنيديم . تا دويست نفر ممكن است تبانی كنند ولی گاهی قضيه به حدی میرسد
كه اصلا نمیشود احتمال داد كه تبانی باشد . مثلا شما میرويد به جنوب تهران
میبينيد شخصی میگويد راديو چنين چيزی گفته . بعد میرويد شر ق تهران
میبينيد افرادی آن خبر را نقل میكنند . بعد میرويد غرب تهران همينطور .
نمیتوانيد احتمال بدهيد كه همه اينها با يكديگر تبانی كردهاند . اين را
میگويند تواتر . شيعه مدعی است كه نقل خبر غدير در حدی است كه ما
احتمال تبانی هم در آن نمیتوانيم بدهيم و بگوئيم مثل چهل نفر از صحابه
پيغمبر تبانی كردند بر يك دروغ ، خصوصا كه بسياری از ناقلان اين خبر جزء
دشمنان علی ( ع ) بوده يا از طرفداران ايشان شمرده نشدهاند . اگر ناقلان
فقط از تيپ سلمان و ابوذر و مقداد يعنی همانها كه دور علی میچرخيدند
بودند ، میشود احتمال داد كه اينها علاقه مفرطی به علی ( ع ) داشتند و با
تبانی چنين حرفی زدهاند . در حاليكه اين خبر را كسانی نقل كردهاند كه
علاقهای به علی ( ع ) نشان ندادهاند . امثال ملا علی قوشچی میگويند اين خبر
واحد
است و به حد تواتر نرسيده است ، ولی شيعيان میگويند خير ، خبر واحد
نيست [ و متواتر است ] ، اين هم كتابها .
در حديث غدير پيغمبر ( ص ) فرمود : « الست اولی بكم من انفسكم ؟
قالوا بلی . » آيا من از خود شما بر شما اولويت ندارم ؟ ( 1 )
گفتند : بلی . بعد فرمود : « من كنت مولاه فهذه علی مولاه » معلوم است
كه میخواهد همان اولويت خودش بر نفوس را برای علی ( ع ) تصويب كند .
حديث منزلت
يكی ديگر از احاديثی كه ايشان ( خواجه نصير ) میفرمايند متواتر است و
ملا علی قوشچی منكر اصلش نيست ولی میگويد خبر واحد است و باز اشخاصی
نظير مير حامد حسين در عبقات و آقای امينی در الغدير و مخصوصا مير حامد
حسين كه يك كتاب را به آن اختصاص داده ( الغدير به ساير احاديث زياد
نپرداخته ) بدان پرداختهاند ، حديث منزلت است كه پيغمبر اكرم درباره
علی ( ع ) فرمود : « انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی »
نسبت توبه من همان نسبتی است كه هارون به موسی داشت به استثنای نبوت
. اين جمله را پيغمبر اكرم هنگامی كه به غزوه تبوك میرفتند فرمود .
پاورقی :
1 - اشاره به آيه قرآن ( سوره احزاب ، آيه 6 ) است كه : النبی اولی
بالمؤمنين من انفسهم »پيغمبر چون از جانب خداست ، بر جان و مال و بر
همه چيز مردم از خود مردم اولويت دارد . هر كسی اختيار مال و جان و همه
چيز خودش را دارد اما پيغمبر در همين اختيارداريها از خود صاحب
اختيارها صاحب اختيارتر است . البته پيغمبر هيچگاه كاری را العياذ
بالله به خاطر نفع خودش انجام نمیدهد . او نماينده جامعه اسلامی از طرف
خداست . انسان اختيار مال و جان خودش را دارد برای خودش ، پيغمبر اين
اختيار را بيشتر دارد برای جامعه اسلامی .
غزوه تبوك در واقع لشكر كشی بود نه جنگ . بعد از غزوه مؤته بود كه
اولين و آخرين جنگ ميان اعراب و روميها در زمان پيغمبر بود و در شمال
مدينه رخ داد . مركز امپراطوری روم شرقی همين اسلامبول ( قسطنطينيه ) بود
و سوريه هم دست نشانده و تحت الحمايه آنها بود روميها داشتند در سوريه
خودشان را برای يك حمله به طرف مدينه آماده میكردند . پيغمبر اكرم
مصلحت چنين ديد كه يك لشكر كشی تا مرز روم بكند و اين كار را انجام داد
( 1 ) .
به قول سياسيون میخواست قدرت خودش را نشان بدهد كه ما آمادهايم . تا
مرز روم رفتند و بعد هم برگشتند . رسول اكرم در اين سفر علی ( ع ) را با
خود نبرد و گذاشت در مدينه به عنوان جانشين خودش . علمای شيعه میگويند
اين كار به اين دليل بود كه پيغمبر میدانست در آنجا جنگی رخ نمیدهد .
علی ( ع ) از اينكه در مدينه ماند دلتنگ شد ، عرض كرد يا رسول الله !
شما مرا اينجا میگذاريد در رديف زنها و بچهها و با خود نمیبريد ؟ فرمود
: « اما ترضی ان تكون ( يا : انت ) منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا
نبی بعدی » ( میخواست بگويد من تو را به عنوان جانشين خود گذاشتم نه
اينكه تو را در مدينه رها كرده و رفته باشم ) يعنی هر نسبتی كه هارون به
موسی داشت تو با من داری به استثنای نبوت . ما وقتی به قرآن مراجعه
میكنيم تا ببينيم چه نسبتی ميان هارون و موسی هست میبينيم در يك جا
قرآن
پاورقی :
1 - ما در سال گذشته به خيبر رفتيم و هيچ نمیدانستيم كه بين مدينه تا
خيبر و بين مدينه تا تبوك اينقدر فاصله است . از مدينه تا تبوك در
جاده شوسه و مستقيم درست صد فرسخ يعنی ششصد كيلومتر است و شايد در آن
جادههای قديم بيشتر هم بوده و از مدينه تا خيبر شصت فرسخ است . واقعا
تعجب كرديم كه اين چه قدرت و همتی بوده است كه با وسائل آن روز اين
راه را طی كردهاند .
نقل میكند كه موسی در ابتدای كار خود از خدا چنين خواست : « رب اشرح لی
صدری و يسر لی امری و احلل عقدش من لسانی يفقهوا قولی »( تا اينجايش
محل شاهد ما نيست ) « و اجعل لی وزيرا من اهلی »( وزير اصلا يعنی كمك .
و زر يعنی سنگينی ، وزير يعنی كسی كه مقداری از سنگينی را متحمل میشود .
اين اصطلاح معروف هم كه بعد پيدا شده به اعتبار اينست كه وزير معاون
پادشاه بوده است . ) برای من كمك و همراهی از خاندانم تعيين كن .
پيشنهاد هم میدهد ( يعنی قبول كن ) : « هارون اخی »برادرم هارون را .
« اشدد به ازری »پشت مرا با او محكم كن و « و اشركه فی امری »او را در
اين كار با من شريك گردان . « كی نسبحك كثيرا و نذكرك كثيرا »( 1 )
تا بيشتر تو را تسبيح گوئيم و ياد كنيم يعنی بيشتر دين تو را رواج دهيم .
در جای ديگر قرآن میبينيم كه میفرمايد موسی به هارون گفت ( بعد از اين
جريان است ) : « يا هارون اخلفنی فی قومی »( 2 ) هارون ! جانشين من
باش در ميان قوم من .
بنابراين وقتی پيغمبر میگويد : « انت منی بمنزلة هارون من موسی »
میخواهد بگويد همان نسبتی را كه هارون به موسی داشت و همه از طريق قرآن
میدانند ( وزيرش بود ، پشتش به او محكم بود ، شريك در كارش بود و
جانشين او در قومش بود ) ، تو با من داری « الا انه لا نبی بعدی » به
استثنای نبوت . اگر « الا انه لا نبی بعدی » نبود ، میگفتيم اينجا پيغمبر
نظرش به يك امر از امور و به يك شباهت
پاورقی :
1 - سوره طه ، آيات 25 تا . 34
2 - سوره اعراف آيه . 142 اين بخش از آيه به طور كامل به اين صورت
است : و قال موسی لاخيه هارون اخلفنی فی قومی »
بالخصوصی است اما وقتی نبوت را استثنا میكند ، كأنه میخواهد بگويد در
جميع شئون 1 ( البته شئون اجتماعی نه شئون طبيعی كه هارون برادر طبيعی
موسی بود ، تو هم برادر طبيعی من هستی ! ) اين نسبت بر قرار است ،
نسبتی كه هارون از ناحيه خدا در جميع شئون الهی به موسی داشت تو نسبت
به من داری .
جوابی كه اهل تسنن میدهند اينست كه اگر چنين حديثی متواتر باشد ما
قبول داريم ولی متواتر نيست ، واحد است . ولی همانطور كه عرض كردم
علمايی نظير مير حامد حسين در كتابهايشان ثابت میكنند كه اين حديث هم
متواتر است .
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين
نظرات شما عزیزان: